جدول جو
جدول جو

معنی سرخ بید - جستجوی لغت در جدول جو

سرخ بید
گیاهی درختی از نوع بید با شاخه های بلند خمیده که برگ های آن به صورت کشیده و نوک تیز است و در پاییز به رنگ ارغوانی در می آید، تبرخون، طبرخون، بید طبری
تصویری از سرخ بید
تصویر سرخ بید
فرهنگ فارسی عمید
سرخ بید
(سُ)
نوعی از درخت بید است. (برهان) (آنندراج). نوعی از هفده بید است. (غیاث) (شرفنامه). بعضی گویند بید موله است که بید مجنون باشد. (برهان). خلاف. (محمود بن عمر). در فلات بسیار است و برای سبدبافی بسیار شایسته است. (جنگل شناسی ساعی ص 195) :
سرخی خفچه نگر از سرخ بید
معصفرگون پوستش او خود سپید.
رودکی.
به ساسانیان تا مدارید امید
مجویید یاقوت از سرخ بید.
فردوسی.
نمودند دیگر گیاهی سپید
سیاهش گل و بیخ چون سرخ بید.
اسدی.
از پی آنکه مزاجش نکند فاسد خون
سرخ بید از همه اعضا بگشاید اکحل.
انوری.
گر عود نه صندل سپید است
با سرخ گل تو سرخ بید است.
نظامی
لغت نامه دهخدا
سرخ بید
گونه ای درخت بید که ساقه های جوانش در سبد بافی به کار میرود و در اماکن مرطوب و کنار نهرها به فراوانی میروید و آن دارای انواع مختلف است بید ارغوانی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرخ بد
تصویر فرخ بد
(پسرانه)
فرخنده وخجسته
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سرخ باد
تصویر سرخ باد
باد سرخ، نوعی بیماری پوستی که به وسیلۀ میکروب استرپتوکک تولید می شود و از عوارض آن سرخی و تورم پوست بدن به ویژه گونه ها است، بادشنام، بادژ، بادرو، بادر، باد دژنام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برگ بید
تصویر برگ بید
برگ درخت بید، نوعی پیکان شبیه برگ بید، برای مثال بدی گر خود بدی دیو سپیدی / به پیش بیدبرگش برگ بیدی (نظامی۲ - ۱۲۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرخ باد
تصویر چرخ باد
هر چرخی که با وزش باد به حرکت درآید، گردباد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرخ بال
تصویر سرخ بال
تیهو، پرنده ای شبیه کبک اما کوچک تر از آن با گوشتی لذیذ و پرهای خاکستری مایل به زرد و خال های سیاه رنگ در زیر سینه
شوشک، شارشک، شاشنگ، شیشو، شیشیک، شاشک، طیهوج، فرفور، نموسک، نموشک
فرهنگ فارسی عمید
(سُ بُ)
سرخ بت و خنگ بت دو بت بزرگند در موضع بامیان از مضافات کابل در سرحد بدخشان از سنگ تراشیده. گویند بلندی هر یک از آن پنجاه و دو گز باشد ومیان آنها مجوف است چنانکه از کفهای پای ایشان راه است و نردبان پایه ها کرده اند که به جمیع تجاویف آنها میتوان گشت حتی انگشتان دست و پای ایشان و آنها را به عربی یعوق و یغوث خوانند و بعضی ولایات لات و منات خوانند و گویند سرخ بت عاشق خنگ بت است و آن را سرخ بد هم خوانند. (برهان) (جهانگیری) (رشیدی) (آنندراج) : اندر وی (بامیان) دو بت سنگین است یکی را سرخ بت خوانند و یکی را خنگ بت. (حدود العالم).
گر صبح رخ گردون چون خنگ بتی سازد
تو سرخ بتی از می بنگار به صبح اندر.
سوزنی (از جهانگیری).
کردی میان سرخ بت بامیان ستیخ
باشی بر آن که خنگ بتی را کنی به چنگ.
سوزنی (از جهانگیری).
در کف از جام خنگ بت بنگر
بر رخ از باده سرخ بت بنگار.
خاقانی.
، رخ متجرع (؟). (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ)
قریه ای است هفت فرسنگی میانۀ جنوب و مغرب رامهرمز. (فارسنامۀ ناصری). دهی است از دهستان رغیوه بخش رامهرمز شهرستان اهواز واقعدر 45هزارگزی شمال باختری رامهرمز و 12هزارگزی جنوب راه شوسه نفت سفید به هدام دشت، با 500 تن سکنه. آب آن از چاه وراه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین آن از طایفۀ سادات غرابی هستند. این آبادی را سیدیونس نیز میگویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
آه سرد. نالۀ سرد:
همان شهر ایرانش آمد بیاد
همی برکشید از جگر سرد باد.
فردوسی.
چو گفتار موبد بیاد آمدش
ز دل بر یکی سرد باد آمدش.
فردوسی.
چو از پندهای تو یاد آورم
همی از جگر سرد باد آورم.
فردوسی.
برآرم سرد بادی زین دل ریش
نمایم باد را حال دل خویش.
(ویس و رامین).
همه شهر با گریه و سرد باد
خروشان گرفته قبای قباد.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(سُ)
دهی از دهستان بایک بخش حومه شهرستان تربت حیدریه. دارای 742 تن سکنه است. آب آن از قنات. محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سُ دَ / دِ)
حمره و آن آماسی است از جنس طاعون. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
تیهو و آن پرنده ای است مانند کبک لیکن از کبک کوچکتر. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سُ مَ)
نازک بدن است و آن رستنیی باشد که برگش به برگ بستان افروز ماند و ساق آن سرخ و خوش آینده بود. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری) :
چه شک آنجا که آن سرخار شد پست
دمد گر سرخ مرد از خاک پیوست.
امیرخسرو دهلوی (از آنندراج).
سرخک. رجوع به سرخک شود
لغت نامه دهخدا
(سُ بی یَ)
یا خشبیه. اصحاب سرخاب طبری از فرق زیدیه که به کمک مختار بن ابی عبید ثقفی خروج کردند و چون سلاحی جز چوب (خشب) نداشتند به این اسم خوانده شده اند. و بعضی گفته اند که چون ایشان چوبۀ داری را که زید بن علی بر آن آویخته شده حفظ کرده بودند به این اسم خوانده شده اند. رجوع به خشبیه و مفاتیح العلوم ص 21 و بحارالانوار ج 11 ص 228 و منهاج ج 1 ص 8 و خاندان نوبختی ص 255 شود
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ)
دهی است از دهستان پائین ولایت بخش فریمان شهرستان مشهد، واقع در 90هزارگزی شمال خاوری فریمان و سر راه مالرو عمومی شاهان گرماب به بغبغو. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(چُ بَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’بعقیدۀ صاحب معجم البلدان شهر کوچکی است در آذربایجان یا ارمنستان’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 218). در معجم البلدان ’جرخبند’ بضم جیم شهرکی به ارمنیه یا به اذربیجان یاد شده است
لغت نامه دهخدا
(بَ گِ)
بیدبرگ. ورق درخت بید. (فرهنگ فارسی معین) :
بدی گر خود همه دیو سپیدی
به پیش بیدبرگش برگ بیدی.
نظامی.
- مثل برگ بید، لرزان. زرد. (امثال و حکم دهخدا) :
دلاوران و یلان گشته زرد از انده
چو برگ بید که بر وی دم خزان بجهد.
جمال الدین عبدالرزاق.
همی لرزد بخود بر بید گوئی برگ بیدستی
همی پیچد بخود بر رمح گوئی خیزران آمد.
کمال اسماعیل.
لغت نامه دهخدا
(سُ)
نام مرضی است. (آنندراج). و رجوع به سرخ باده شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از برگ بید
تصویر برگ بید
ورق درخت بید، نوعی از پیکان تیر که آنرا بهیئت برگ بید سازند
فرهنگ لغت هوشیار
بیماریی است عفونی که علامت مشخص آن عفونی پوستی خیز دار سرخ رنگ در قسمتی از صورت (بخصوص در ناحیه بین زاویه داخلی چشم و بینی و لبها) میباشد. عامل مولد این مرض استرپتوکوک است که جزو باکتری های کروی گرم مثبت است و در زیر ذره بین بیشتر شکل زشته یا زنجیر را دارد. این میکروب در هوا و آب و خاک و همچنین روی پوست و مخاط دهان و حتی اثنا عشر انسان زندگی میکند و بمحض آنکه موقع مناسب یابد شروع به فعالیت و تولید نا خوشی مینماید. تب حاصل از آن ممکن است تا 40 و 41 درجه برسد حمره مبارکه باد مبارک باد دژنام باد سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
گونه ای بید که در نقاط خشک و استپی دیده میشود نمونه هایی در فارس بین شیراز و فیروز آباد دیده شده است. در کوههای تفرش نیز اقسام آن فراوان است
فرهنگ لغت هوشیار
سرخابیان نام دیگر چوب برداران (خشبیه) است که در خیزش مختار ثقفی به خوانخواهی حسین بن علی علیه السلام چوب بر گرفتند و به جنگ شتافتند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرخ بال
تصویر سرخ بال
تیهو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرق بید
تصویر عرق بید
بیدابه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برگ بید
تصویر برگ بید
((بَ گِ))
نوعی از پیکان شبیه برگ بید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرخابی
تصویر سرخابی
مربوط به سرخاب، رنگ سرخ مایل به بنفش که از ترکیب مساوی رنگ های قرمز و آبی ساخته می شود، صورتی مایل به قرمز
فرهنگ فارسی معین
تاولی که اطراف آن سرخ شود
فرهنگ گویش مازندرانی
صورت گل انداخته
فرهنگ گویش مازندرانی
سرخ همانند زغال افروخته
فرهنگ گویش مازندرانی
میوه ی درخت انجیلو که جهت تغذیه ی دام استفاده شود
فرهنگ گویش مازندرانی
دامی به رنگ سرخ با پیشانی سفید
فرهنگ گویش مازندرانی
شرمگین شدن، برافروختن چهره از شرم
فرهنگ گویش مازندرانی
نام محلی در حوزه ی خانقاه پی قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی